عليّ بن ابي طالب عليه السلام براي ما خطبه خواند، و خداوند عزّ و جل را سپاس گفت و بر او ثنا خواند، و بر محمّد و خاندانش درود گفت.
سپس فرمود: «از من بپرسيد پيش از آن که از دستم دهيد»، و سه بار تکرار کرد.
پس صَعصَعة بن صَوحان برخاست و گفت: «اي امير مؤمنان! خارج شدن دجّال در چه هنگام است؟».
علي عليه السلام به او فرمود: «بنشين! خدا سخنت را شنيد، و مقصودت را دانست، به خدا سوگند که [در اين موضوع] سؤال شده، از پرسنده آن، آگاهي اش بيش نيست، ولي براي آن، نشانه ها و مقدّماتي است که چون دو لنگه کفش در پي يکديگر مي رسند، اگر خواهي آگاهت کنم».
گفت: «آري اي امير مؤمنان!».
فرمود: «به ياد سپار که نشانه اش اين است: آن گاه که نماز را بميرانند؛ امانت را خيانت کنند؛ دروغ را حلال شمارند؛ ربا خورند و رشوه گيرند؛ ساختمان ها را محکم و نيکو سازند؛ و دين را به دنيا فروشند؛ سفيهان را به کار گمارند؛ با زنان مشورت کنند؛ قطع رحم نمايند؛ پيرو هوس گردند؛ خون ريزي را آسان دانند.
بردباري، ناتواني باشد؛ و ستم، مايه افتخار؛ فرامان روايان، زناکار؛ و وزيران، ستم کار باشند؛ و کارگزاران، خيانت کار؛ و قرآن خوانان، فاسق.
گواهي دروغ پديد گردد؛ و زنا آشکارا شود؛ تهمت و گناه و سرکشي رواج يابد؛ قرآن ها را بيارايند و مسجدها را زيور کنند؛ مناره ها را بلند سازند؛ بَدان را گرامي دارند؛ صفوف، فشرده، و دل ها با يکديگر مخالف شود؛ عهدها را بشکنند؛ و موعود، نزديک گردد.
زنان - از روي حرصِ در دنيا - با همسرانشان در بازرگاني شرکت کنند؛ نداي فاسقان برخيزد، و به سخن آنان گوش فرادهند.
سرپرست هر قومي، پست ترين آنان شود؛ از اشرار براي ايمني از شرارتشان بهراسند؛ دروغ گو را تصديق کنند؛ و خيانت کار را امانت دار به شمار آورند؛ کنيزانِ خواننده تهيّه بينند و نگاه دارند؛ و ساز و آواز فراهم آورند؛
آخرين کسان امّت، نخستين هاي امّت را لعنت کنند؛ زن ها زين سواري کنند؛ زنان همانند مردان، و مردان همچون زنان شوند؛ شاهدي بي آن که گواه خواسته باشند، گواهي دهد؛ و شاهدي ديگر بدون آگاهي، و براي جانبداري، گواهي دهد.
فقه را براي دنيا آموزند؛ و کار دنيا را بر آخرت مقدّم دارند؛ و پوست ميش را بر دل هاي گرگ [صفت] بپوشانند؛ دل هايشان بدبوتر از مردار باشد، و تلخ تر از صبر؛
در اين هنگام بشتابيد، بشتابيد، و عجله کنيد و عجله کنيد، در آن روز برترين جاي، بيت المقدّس باشد، و زماني بر مردم آيد که هريک آرزو کنند که اي کاش ساکن آن ديار بودند».
پس اصبغ بن نُباته برخاست و گفت: «اي امير مؤمنان! دجّال کيست؟».
پس فرمود: «بدان که دجّال، صائد بن صيد است؛ پس بدبخت، کسي که تصديقش کند، و خوش بخت آن که او را تکذيب کند.از شهري برآيد که آن را اصفهان گويند، و از روستايي که آن را به يهوديّه مي شناسند.
چشم راستش نابينا، و چشم ديگرش در پيشاني است، و آن چنان مي درخشد که گويي ستاره صبح است، در آن، لکّه اي است که گويي با خون در هم آميخته، ميان دو چشمش نوشته است: کافر، که هر درس خوانده و بي سوادي آن را مي خواند.
در درياها فرو شود، و آفتاب، با او مي گردد، در برابرش کوهي از دود، و در پشت سرش کوه سفيدي است که مردم گمان برند، طعام است.
در زمان قحطي شديدي خروج کند، بر الاغ سپيدي سوار است، و هر گام الاغ او، يک ميل است، و زمين، آب گاه به آب گاه، در زير پايش درنورديده گردد.
بر آبي نگذرد، جز آن که تا روز قيامت فرو رود [و خشک شود]، و به آوازي که همه جنّيان و آدميان و شياطين از مشرق تا مغرب بشنوند، فرياد کند: دوستان من! نزد من آييد، منم آفريننده شما به بهترين صورت، منم که تقدير کردم و هدايتتان با من است، منم پروردگار والايتان. [9] .
دشمن خدا دروغ مي گويد، او يک چشمي است که غذا مي خورد، و در بازارها مي گردد؛ به راستي، پروردگار شما، نه يک چشم است، نه راه مي رود، و نه، زوال دارد، و از اين اوصاف، برتر است، برتري بزرگي.
بدانيد که در آن روز، بيشينه پيروانش زنازادگان، و صاحب پوستين هاي سبزند. خداوند عزّ و جلّ آن گاه که سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد، در شام، بر سر گردنه اي که به آن گردنه افيق گويند، به دست کسي که عيسي مسيح بن مريم عليهما السلام پشت سرش نماز گزارد، او را بکشد؛ بدانيد که پس از آن، واقعه اي عظيم باشد».
گفتيم: «اي امير مؤمنان! آن ديگر چيست؟».
فرمود: «بيرون شدن جنبنده اي از زمين است از [کوه] صفا، و انگشتر سليمان بن داوود را [در انگشت]، و عصاي موسي عليهم السلام را [در مشت]داشته باشد، انگشتر را به روي هر مؤمني که گذارد، بر سيمايش نقش گيرد که: به حقيقت، اين، مؤمن است.
و بر چهره هر کافري که نهد، بر چهره اش نگاشته گردد: به حقيقت اين، کافر است. تا به جايي که مؤمن فرياد کشد: واي بر تو اي کافر! و کافر فرياد برآورد: خوشا بر تو اي مؤمن! من دوست داشتم امروز چون تو باشم، و به سعادت بزرگ مي رسيدم.
سپس جنبنده، سر بلند کند، و او را - به اذن خداوند عزّ و جل - از مشرق تا مغرب ببينند، و اين، پس از آن است که آفتاب از مغرب خود برآيد، و در اين هنگام، توبه برداشته شود؛ نه توبه اي پذيرفته گردد، و نه عملي بالا رود، و کسي که پيش از آن، ايمان نداشته، و يا با ايمان، کسب خيري نکرده باشد، ايمانش سود نبخشد».
سپس فرمود: «از اين پس نگوييد که پس از آن، چه خواهد شد؛ زيرا محبوبم پيامبر خداصلي الله عليه وآله با من پيمان بسته است که از آن - جز با خاندانم - سخن نگويم».
نزّال بن سبره گفت: به صعصعة بن صوحان گفتم: «اي صعصعه! مقصود امير مؤمنان عليه السلام از اين جمله چه بود؟».
پس صعصعه گفت: «اي پسر سبرة! آن که عيسي بن مريم عليه السلام پشت سر او نماز مي گزارَد، همان دوازدهمين تن از عترت، نهمين نفر از فرزندان حسين بن علي عليهما السلام، خورشيد تابنده اي است که از مغرب خود به در آيد، و نزد رکن و مقام، حاضر گردد. پس زمين را پاک گرداند، و ترازوي عدل را قرار دهد؛ پس هيچ کس بر کسي ستم، روا ندارد.
روايتمان کرد امير مؤمنان عليه السلام که دوستش پيامبر خداصلي الله عليه وآله از او پيمان ستانده است تا از آن چه که پس از اين رخ خواهد کرد، جز با خاندان پيشوايانش - صلوات اللّه عليهم اجمعين
- سخن نگويد».

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم دی ۱۳۸۹ساعت 12:20  توسط رشیدمقدم-طارق غبیشاوی  |